تولد نوزاد 7 ماهه من
عزیز دلم هستی من میخوام برات بنویسم که چرا از اول تابستون مامانی پیداش نیست و حالا...... روز اول تیر بود یعنی یک روز قبل ازروز تولدم صبح از خواب بیدار شدم و متوجه یه مشکل شدم. دیگه نمی نویسم چی و چطورو..... فقط جوری شد که روز بعدش من تو بیمارستان بستری بودم یعنی روز تولدم اونم تک وتنها تو یک اتاق وای چه روز بدی بود از قوانین بیمارستان این بود که نباید همراه داشته باشی!!!!!! فکر کن تنها تو اتاق نگران تو بودم دستم رو شکمم بود دعا میخوندم از خدا میخواستم از دستم نری...گریه میکردم تو تنهایی شب بیمارستان تو تموم عمرم خداراشکر حتی یک شب هم تو بیمارستان نبودم و اونوقت.... ا...
نویسنده :
مامان الهام
21:03